۱۳۸۷۱۰۲۶

مرد کتاب را باز که کرد با نگاه به صفحه اول صورتش اخمی شد،سرش را بالا آورد و به سی دی افتاده روی تخت خیره ماند ،از قرائن پیداست که چیز مهمی دستگیرش شده ، چیز سخت و سنگین و دیر هضمی را فهمیده . و این فهمیدن هم بسیار یکباره بوده و مرد به همین یکبارگی هم فکر می کند- به چگونگی لحظه روشن شدن موضوع – به این که درک لایه ای از واقعیت ، چنان لحظه ای ،آنی و فورانی است که احساس می کنی سقفی که سالها ترک خورده به ناگاه بر سرت آوار می شود وشاید برای این است که آدم ها به وقت فهمیدن ،کار هایشان را متوقف می کنند ، ساکت می شوند ،خیره می شوند،می نشینند یا بر می خیزند.
مرد کتاب را باز که کرد ، نوشته خود را در صفحه اول که دید ، به یادش آمد که دو سال پیش همین وقت ها با این کتاب ور می رفته و کتاب از زمان آشنایش با زن ، نصفه مانده و امروز این اولین کتابیست که بعد از متارکه با زن میخواند . زیر نوشته قدیمی ،تاریخ جدید را نوشت وبا خطی سنگین اضافه کرد : " دو سال فراموشی ،هدیه نکبت تو بود"
...
. خب می دانم شما هم مانند من حاضرید شرط ببندید که قضیه اینجا تمام نمی شود و کتاب باز هم نصفه خواهد ماند و این البته بیشتر از اینکه به بازگشت زن یا نکبت هر کس دیگری ربط داشته باشد به چاپ ریز کتاب مربوط است یا متن بدقلق یا گشادی مرد.