۱۳۸۶۰۷۰۵


سخنران از صفای زیارت عاشورا می گوید
در ختم مردی شاعر و بی خدا
با جوانی تلف شده اش درزندان وسیاست

زن ها از روی عادت گریه می کنند
ودیدار ها تازه می شود
دوستان و دشمنان
:

۱۳۸۶۰۷۰۱

یک


شب ها
پدرم می میرد
من آدم می کشم
تو همه هستی
و پرتاب می شوم

صبح ها
اصلاح می کنم
و رانندگی می کنم
تا دفتر