۱۳۸۷۰۵۰۴

نمیدانم پارسال بود یا قبل تر که دست های پدرم را دیدم که می لرزید. وقت هایی که حواسش نبود، آشکارا می لرزید. کل فیلم زندگی ام جور دیگری معنی پیدا کرد و برای اولین باربرایش غمگین شدم . یک هفته ای هست که می بینم دستم می لرزد .به طرز واضحی می لرزد جوری که مجبورم پنهانش کنم، خنده ام می گیرد. نوشته این آقا را که خواندم در مورد فرسودگی بدجوری حس اش کردم،شاید اگر مسایل حرفه ایش قابل ترجمه به کار ما بود، انگار نوشته من بود...
چند سال پیش در جواب دوستی که از من می پرسید در این کشور چه چیز بیش تر از همه تو را اذیت می کند ، جواب داده بودم زشتی خیابان های این شهر. داشتم فکر می کردم که الان چه چیزی بیشتر از همه آزار دهنده است،می توانم با اطمینان بگویم وقاحت. سیل همه گیروقاحت آدمها .از درون حرفه ات گرفته تا سیاست.از ریز تا درشت. حس می کنم دور و برم پر است از آدمهایی که به خلاف جلویت می پیچند و بعد با چشم هایی درشت کرده ،خصمانه به تو خیره می شوند. طلبکار. حق به جانب.


وسط رمان طبل حلبی داستان کوچک مستقلی وجود دارد که در واقع تمثیلی است که نویسنده برای تفهیم رفتار قهرمان کوتوله داستان بکار گرفته است: در استخری دایوی وجود دارد که بدلیل بلندی زیاد آن، هرگز کسی از آن بالا نرفته است. روزی یک مرد آهسته به دایو نزدیک می شود و از پله هایش به تانی و آرامش بالا میرود.توجه همه کم کم به او جلب می شود سر ها از روی روزنامه ها بلند می شود و گفتگو ها و نوشیدنی ها نیمه کاره می ماند،مرد به روی چوب افقی می ایستد، به سمت لبه حرکت می کند نفس ها حبس است و سکوت استخر را در بر گرفته،مرد با بدن ورزیده اش چوب را تاب می دهد. همه در ذهن خود – با فریاد- به شیرجه زدن تشویق اش می کنند ، فضا انتظار می کشد. مرد قدم به عقب بر می دارد و آرام آرام از پله ها به پایین می آید تا اعلام کند کسی که جرات آن را دارد که بر خلاف نظر همه به لبه بلند ترین پرتگاه ها صعود کند، توان این را هم دارد برخلاف نظر و خواست همه ،آهسته به عقب قدم بردارد.
....
دوست ندارم در این بلاگ نق بزنم ،نوشته های نقی را هم اینجا نمی گذارم و با اینکه هیچ وقت ازهیچ دایو و تپه ای بالا نرفته ام نمیدانم چرا این روزها به این تمثیل زیاد فکر می کنم .

۱۳۸۷۰۴۲۸

پس از یازدهمین قوطی به سلامتی تو

به نوع ابلهانه اش تبدیل میشود
صداقت دیوثانه ی همیشگی من
وتو در نیم جمله
فلسفه را خلاصه می کنی

در آسمان
ستاره ها با هم جفت گیری می کنند

۱۳۸۷۰۴۲۱

جمعه ها
سه کلمه حرف میزنیم،
دراز می کشیم و نوشته می خوانیم
هرکدام در اتاق خود