۱۳۸۶۱۱۰۷

چرا معماری میرمیران جریان ساز نشد

دریکی از تحقیق های دانشگاهی که به روی دانشجویان معماری صورت گرفته بود، در یکی از نمودار ها،آشنا ترین ومحبوب ترین معمارایرانی با فاصله ای باور نکردنی از بقیه ،میرمیران فقید بود... نوشتن از میرمیران در این بازار اراجیف ِ بت سازانه و قهرمان پرورانه و مارسل دوشان ایران نامیدن و بقول فرهاد پور استمناهای فرهنگی ، شاید اضافه و زیادی باشد ولی سوالی که می خواهم مطرح کنم این است که چرا در هیچ یک از مسابقات معماری، پایان نامه هاو کار های اجرا شده اخیر، نمی توانیم امتدادی قابل قبول و رد پایی در خوراز شیوه طراحی و نگاه معماری و درون مایه های کار های او پیدا کنیم.

البته شاید این مساله ، زیر مجموعه کوچکی از شکاف فرهنگی بین نسل های هنری در کشور ما باشد که تحقیقی روشمند را برای ریشه یابی می طلبد. شاید هم رویۀ نو گرای معماری ایرانی، چندان رغبتی به زبانی فاخر و بیانی با شکوه برای ایده هایش ندارد. شاید خصیصه هایی مانند ناب گرایی مجسمه وار کارهایش و شکوهمندی اغراق شده و شیفتگی تصفیه شده اش نسبت به معماری گذشته ایرانی چندان با اشتهای نسل جدید خوش نمی آید.

ویا شاید هم اصولا چندان آشنایی با کار هایش وجود ندارد و صرفا او را به نام می شناسند.

و یا باز شاید نوع معماری او با مجسمه واری سنگین اش، که فرم نهایی را مانند غایتی صیقل خورده به اتمام می رساند مثل دروازه ای عظیم است که کسی را به خود راه نمی دهد و دخل و تصرفی اندیشه ای و فرمی را بر نمی تابد . یا باید مقلدش باشی یا که هیچ. چیزی در مایه های زبان شاملو در شعرکه جریانی تمام شده است.

کسی چه می داند.

این را هم بخوانید

و این

کورش : اصولن گرایشات فردی تبدیل به جریان نمی شوند مثلن پل کله کارهایش به شدت شخصی است و در هیچ عنوان کلی نمی گنجد .در مقابل چیزی مثل کوبیسم تبدیل به مکتب می شود و می شود آن را تدریس کرد .
از طرفی حوزه ی مونومونتال بسیار محدود است و مثلن نمیتوان یک کا ر مسکونی را به این شیوه انجام داد.
در همان مسابقه ی فرهنگستان یکی می گفت که این کار یک سنگ قبر بزرگ است .و راست هم می گفت .البته من هم معتقدم بعضی از کارها باید همان سنگ قبر باشند ولی نمی تواند به بسیاری
از حوزه های دیگر تعمیم پیدا کند

.......

ج : به نظر من هم معماری اش مونومنتال و شخصی است ولی فکر می کنم خود اینها زیر مجموعه دلیلی بزرگتر است : معماری اش در مسیر معماری جهانی نبود و این به خودی خود نه عاملی مثبت نه منفی است ولی این مساله دلیلی می تواند باشد برای ادامه نیافتن توسط جامعه ای که از یک طرف عاشق بت ساختن اند و از طرف دیگر عطش زیادی برای فول آوانگارد بودن دارند


۱۳۸۶۱۱۰۱

مثل برده كار كن مثل شاه حكمراني كن و مثل خداوند بيافرين.

با همه تيريپ هاي مرگ مولفي كه گهگاه مي آيم ، اعتراف مي كنم كه با ديدن اين عكس نشد كه نقش خالق را به عنوان اصلي ترين معني دهنده جمله در نظر نگيرم

اين جمله با اين عكس معني مي شود و فقط و فقط به اين خشونت و هيبت ذاتي و اساطيري چهره اش تعلق دارد . به دست هاي بزرگي با رگ هاي برآمده و ساعدي عضلاني، در حالتي كه زئوس وار به روي نخته سنگ نشسته است.و به مجسمه هايي بزرگ و بت گونه و صيقلي از سنگ و فلز كه به كارگاهش حال و هواي معبد مي بخشند.

برده و شاه و خداوند با اين شمايل جسميت پيدا مي كنند

. اين جمله نه براي نقاش ي است كه اين را بروي ديوار آتليه اش براي اولين بار خواندم و نه براي من كه قبل از ديدن اين عكس، بصورت جو گيرانه اي آنرا نوشتم و بروي ديوار مقابل تختم چسباندم .

اين جمله فقط براي برانكوزي است

۱۳۸۶۱۰۲۵

برای هایدوک جایی میان چشم ها و ابرو ها

در یکی از شب های عنفوان رفیق بازی ِ بیست سالگی و ملزوماتش ، حدود های صبح یکی از طرفین کل کل،عصبانی شد و بقیه را از دورو بر خود دور کرد و ایستاد به عربده کشی- پاتیل و سیاه مست-جوری که فردا به زحمت و با ذکر جزییات به یادش آوردیم.
چهل دقیقه ای طول کشید تا که ساکت شد وتمامی این مدت ایستاده بود و بجای فحش خارمادر که در این مواقع انتظار می رود،فقط هوار میزد که فلانی -خودش را با اسم وفامیل خطاب میکرد- تنها ست. فلانی تنهاست انگار که بگوید فلانی آتش گرفته است. این دوست ما که اصولا آدمی شاد وخوش مشرب بود و دور وبری شلوغ داشت ،در حالتی که نمی توانستی به صداقتش شک کنی ، ناپایدار ایستاده بود تا به ما و تمامی کائنات ،تنهایی اش را اعلام کند.
.
تنهایی با خیلی از چیزها ارتباط دارد .چیز هایی مثل سیگاروهراس و آفرینش . رابطه تنهایی و آفریدن مانند رابطۀ حکم شاه است با داستانسرایی شهرزاد. با آفریدن رنج و قدرت تنهایی بطور موقت بی اثر می شود. آفریدن شفاعتی است که تنهایی را زیستنی و تحمل کردنی می سازد. تنهایی لذت بخش؟ نمی دانم توهم است و یا مثل عبارات "عشق ابدی" و"سعادت واقعی" اسطوره ای است برآمده ازنیازهای انسانی. میشود خلوت لذت بخش داشت ولی تنهایی لذت بخش فکر نمی کنم. تنهایی چندان ربطی به شلوغی وخلوتی ندارد توی هیاهوی بازار ماهی فروش های رشت آدمهای تنها کم نیستند و تو در خانۀ خلوت خودت می توانی با چَنِل تو سرگرم باشی و احساس تنهایی نکنی.
.
به هر حال فکر می کنم آدمها دو جور تنهایند برای عده ای تنهایی به آرامی شروع می شود و نشانه هایش کم کم آشکار می شوند .مثل سرطانی که بدنت را سلول به سلول فتح می کند وسرفه ها و تب ها حاد می شوند. مثل وارد شدن به دریا است که هرچه جلو تر میروی بیشتر احاطه ات می کند اول غوزک پاهایت را می گیردو و بعد پشت ساق هایت را قلقلک می دهد به حشفه ات که می رسد ،می لرزی و بعد گرد سینه هایت را احاطه میکند. . و یکهو می رود می نشیند در جایی میان چشم ها و ابرویت ،آنجا میشود مخزن خستگی و درد مزمن و تیر کشیدن های گهگاهی. و تو همیشه و به عادت با دو انگشت شصت و سبابه آنها را می مالی.
ویا اینکه مثل گروه دوم با دوروبری هایت،کارَت،چَنِل تو،دوست پسر-دختر-همسرت،ماشین لباس شویی ات ووبلاگت سرگرم هستی و به سینما می روی و توی ترافیک فحش می دهی و سیگار می کشی و با دو بار س ک س در شب های هفته،صبح ها ساعت هفت از خواب بیدار می شوی زندگی می کنی بی هیچ نشانه ای از تنهایی.....ویک شب به تلنگری یا واقعه ای یا عرق کشمش کیسه فریزری ،سیاه مست می کنی و در مقابل کل کائنات تلوتلوخوران می ایستی به عربده