۱۳۸۷۰۶۰۶

شاید بار دیگری همدیگر را دیدیم
من با موهای سفید و شکمی برامده
تو با غبغب و باسنی که بزرگ شده
در ساحلی یا خیابانی
یا در کافه ای تاریک
در شهر دور دست اروپایی
و تو قهوه را با شکر می خوری هنوز
و من
تلخ هنوز

۱۳۸۷۰۶۰۲

مساله ناظر
اصلی ترین چیزی که نظارت رو پارادوکسیکال - تخمی می کنه اینه که کاری رو انجام نمیدی ولی مسوولیت کار با شماست.و این یعنی اگه وقتی که در خیالاتت ول می گردی، مجری محترم داخل پاچه مبارک تپاند و حالیت نشد ،حضرتعالی رو خِرکِش می کنند کنج دیوار میذارن که غلط کردی مسوولیت قبول کردی و فلان. و اینجاست که من فکر میکنم ( در واقع به شکل پاپیون کرده ای مشاهده می کنم ) که این قسمت سوزناکترین قسمت شغل منه .آره حتی از ترسیم نقشه فاز دو روی کاغذ کالک و گرفتن قسط آخر دستمزد طراحی - این دو سنت فراموش شده - هم مهیب تره.از تجسم این صحنه همیشه فرارمی کنم : کارفرما با لبخندی نا امیدانه تو رو به پیمانکار ِختم ِ خارصلوات ده های پایتخت معرفی می کنه و در چشم های تو همون گنگی و خوفی خوابیده که در چشم چاقالی که مسوولیت وکیل بندی راسته قاتلین اوین رو بهش دادند.
تازه این همه در شرایطیه که کارفرمای دولتی و پیمانکار دستشون داخل کاسه در حالت زد وبند نباشه چون دیگه در اون صورت میشی بچه سر سفره که برای این آوردنش مهمونی که هر کی گوزید بزنن پس گردنش تا حفظ آبرو بشه... آآآه کجایید ای همقطاران گردن سوخته من...
اگه حق و حساب بگیرامضا فروش شهرداریچی باشی که دیگه که حسابت جداست و اصغر آقا لوله کش به شتر گلوی زیر کاسه توالت بیشتر از تو اهمییت میده .
.
اعداد شیاطینند.زیاده روی بنده رو ببخشید چون این یک مساله شخصیه که با اعداد دارم به عبارتی چنان در حساب کتاب گند میزنم که معماری رو برای این انتخاب کردم که بی عدد ترین ِمهندسی ها بود و حبل المتینانه منو ازرشته ریاضی فیزیک دبیرستان نجات داد وگرنه هنوز جوابای آخر مساله هام بندری میزدند و بستگی به استاد گرام داشت که از نوع گشادش باشه و سوال کم بده و جوابای اخر رو نگاه کنه و من مصممانه بیافتم یا اینکه از ژانر وسواسی- علاف باشه که برای تکه های جواب، بارم بندی داشته باشه که اونوقت افتادن چندان حتمی نبود .تصمیم برای دوباره خوانی جواب ها، موقع امتحان هم فقط به روز های کارنامه گرفتن مربوط می شد و وقتی تابستون با در و داف تجدیدی مدرسه روبرویی توی ایستگاه اتوبوس ترانه سرایی می کرد،به همراه عشق های گذشته فراموش میشد.حالا قضیه نظارت یعنی این که باسن اینو داشته باشی ورقه یه بابای دیگه رو – که از قضا در دیوثی استعدادش از سیم کارت فروش ها هم بیشتره –بخونی و تصحیح اش کنی. نه که نمره بدی تصحیحش کنی که یه برادر بزرگتری نمره بده اگه افتاد هم نمره اش برای شما منظور میشه.دقیقن همین وقت ها عقده ادیپ و عشق لیبدویت تداخل میزنه و کابوس میبینی بابات با یک جسد در بغل داره دعوات میکنه که چرا بچه ای رو که بهت سپردم توی خیابون بهش تجاوز کردند و مثل یک قهرمان زیرپوستی سریال مارمضونی ،عرق کرده از خواب می پری و از ناظر بزرگ شکرگزاری می کنی که نظارت پروژه قزوین رو نگرفتی.
نظارت شدن هم البته موقعییت حناقی یه .در حقیقت میشه گفت تناقض نظارت هم در همینه که نه می خواهی باشه- بشی، نه باشه - نشی ، نه باشه- بکنی،نه باشه- بکنن ،نه نباشه. نبودنش رو هم اصلن نمی تونم توی این مملکت تصور کنم .وایییییی

اینجا می خوام اعتراف کنم تمام این یاوه افشانی ها برای این بود که بصورت جان بر کف و انگشت توی سد کنی اعلام کنم که در این جبر، ترجیح میدم نظارت بشم تا اینکه نظارت بکنم . به شرطی که قیا ف ِ طرف رو زیاد نبینم ،ترجیح میدم دیده نشه . خدای نادیده بالای سر هم حداقل مزیتی که داره اینه که میشه فراموشش کرد یعنی میشه تصور کرد نیست ،دروغه یا جور دیگه ایه مثل جوری که افشین کریمی دوم دبستان پیرهنشو بالا می داد و شکم قلمبشو بیرون می انداخت و می گفت " خدا اینجاست ، تو لباسمه " و من خدای اونو می خواستم. آره خوبیش اینه که میشه فراموشش کرد و کارتو بکنی وگرنه توی این رستورانی که زیرزمینه و خانوم کافی خورِ صاحابش – که انگار از قلمه زدن یه رییس بانک با افسانه بایگان بوجود اومده –اون بالا نشسته، غذا از گلوم پایین نمیره و اگه شوق و ذوق این خود نویس جدید نبود ، همین ها رو هم نمیشد بنویسم.


۱۳۸۷۰۵۲۵







کاپیتان هادوک عزیز

جدا از اینکه اصلن استعداد عکاسی ندارم ، از جنبه فراخی هم به هنر های غیر بدنی-عملیاتی تمایل بیشتری دارم .بنابراین حسب فرمایش حضرت،از عکس هایی که دوستان در مراحل آخر گرفتند استفاده کردم اگر عکس بهتری گرفته شد در همین پست جایگزین می کنم .

نقشه ها هم برای ارائه آماده نبودند ،صرفن مقاطع چون از پلان ها روشن کننده تر است قرار دادم.با این توضیح که اتاق های خواب در باکس پایینی و آشپزخانه و نشمین وفضای شومینه در باکس بالایی قرار گرفتند.(برای بزرگ شدن روی تصویر کلیک کن)
ممنون از توجه ات
اول قرار بود در آن سوراخ مجسمه ای چوبی از مجسمه ساز محبوب غیر مشهورم بگذارم که درخت را همسایه بریدو بیرون انداخت و فکر کردیم که جایش آنجاست چیزی در مایه های یادگاری از سایت. دادیم با داس پوسته اش را کندند و آویزانش کردیم.صابخونه میگوید یه روز وانت می گیرم و درخت را میارم تو دفترت می کارم.

۱۳۸۷۰۵۱۷


خانه ای برای قدیمی ترین دوست

جایی در رمان " هویت " مرد از سالهایی دور دوستی خود با شخصی که در حال مرگ است حرف می زند و از دلایل سرد شدن رابطه اش با او می گوید ، زن عکس العمل سردی- که ناشی از درک نکردن موضوع است – نشان می دهد و برای توجیهش طوری شانه بالا انداخته می گوید " دوستی رمانتیسیسم مردان است"

فارغ از این که این بحث برای زنان هم مصداق دارد یا نه ،چند باری این جمله در ذهن من ، داخل صفحه آن کتاب، روشن شده است . وقت هایی که دوستی -این آمیخته اعتماد و اغراق و لذت - خود را درحرف های بی سرانجام تا دم صبح و درد دل کردن های طولانی ، نشان می دهد یا وقت هایی مثل این بار . لذت بخش و ابتذال پذیر مثل هر رمانتیسم دیگری.