۱۳۸۶۰۸۰۴

خرده جنایت های استاد و شاگردی
مستند
دانشجو با موهایی آشفته در حالی که جانش در حال در آمدن است از پله ها بالامی رود و لخ لخ از راهرو گذشته و وارد کلاس می شود .استاد با لبخندی استاد مآبانه ،اغماض و پدر منشی اش را یادآوری می کند.(گفته می شود که استاد درزمان دانشجویی وقبل از بورس خارجه به صورت استادی مسن داخل دانشگاه خودشان سیلی زده است) دفترش را باز می کندو کنارطرح های مدادی ازفیگورهای برهنه یادداشت میکند.تاریخ تحلیلی تکنولوژی ساخت جلسه دوم. ازمیانه بحث وارد شده است و استاد در حال صحبت از فاندامنتالیست های مصری است که بحث به کعبه و بعدبه شیعه دوازده امامی و بهشت و جهنم می رسد و در طول دو ساعت زمان کلاس مباحث زیر توسط استاد بیان می شود.دغدغه ادامه تحصیل -تخت جمشید-زیبایی خط عربی -نقش خانم ها در ادارات-رشوه در ادارات -خاطره ای از دبیرستان پسر استاد در خارجه-وجدان کاری اروپاییان-نقاشی کودکان-بی تی او- اجناس چینی-اقتصاد چین و رقابتش با اقتصاد امریکا-مناقصه-میانگین ساعات کار ایرانی ها-اما ایرانیان در ناسا-منطق ارسطویی و منطق فازی-تئوری آشوب-نسل جدید جارو برقی ها-کامپیوتر 486-هندسه اقلیدسی وفرکتالی-کوانتم-ساختمان مجلس جدید-دانشگاه آزاد ودولتی-موسسه ایران وآمریکا-دبیرستان نظام-کاراکتر مردان نظامی قدیم-گریفوس-اتوکد-انسان طبیعت ومعماری-خاطره-جمال ادین اسدآبادی-فراماسون ها-پایان نامه های کیلویی دانشجویان الان-پایان نامه های حسابی دانشجویان قدیم-دکانستراکشن-رابطه دعا با فراکتال- خاطره ای مبسوط در موردکاربرد عملی ارتباط دعا با فرکتال-تولید صنعتی-پایان نامه خودشان ونتایج پایان نامه خودشان
...........................................................................................
بعد از اتمام کلاس دانشجو با همکلاسی ها احوال پرسی میکند کسی چیزی به آرامی می گوید و بقیه می خندند و به سمت بوفه می روند

۱۳۸۶۰۷۲۹

چیز هایی هستند
که شایسته ی ارج اند
مثل زنان زیبا روی
کوه ها
و دوستان ماندگار
و چیز هایی با یسته ی تحقیر
دستی با ناخن های جویده شده از بیخ
نما های شهرمان
و زنان زیبارو

۱۳۸۶۰۷۲۲

به حمید حقی
برا همه ی استعداد های سوخته اش
حدود دو سال و نیم در شرکتی کار می کردم که دو تا جذابیت بسیار عمده داشت . دومی اونها شخصی بود بنام حقی . حقی قبلا" آبدارچی شرکت بودو چون پیر و از کارافتاده شده بود و جایی را نداشت توی اون دفتر زندگی می کرد روزها توی آبدار خانه بود و شب ها روی یک موکت می خوابید . وبرای کار های آشپز خانه آبدارچی دیگری رااستخدام کرده بودند که همیشه خدا با هم در حال دعوا بودند حقی دو تا ویژگی عمده داشت اول اینکه همیشه مست بود و دوم اینکه فول آتئیست بود یعنی خدا وماورالطبیعه و باب الحوائج ، کلهم اجمعین براش زر زیادی محسوب می شد . مشروبی روکه بچه ها براش می آوردن یا الکل سفیدی که خودش می خرید رو با رب گوجه فرنگی مخلوط میکرد تا روایت جدیدی از کوکتل بلادی مری ارائه داده باشه تا خرخره هم می خورد که گاه به مرز های شکوفه و سیلاب میرسیدوبا توجه به اینکه هفته ها می شد که حمام نمی رفت ترکیبات بویایی محیر العقولی را منتشر می کرد .سر این قضیه داستان ها و دعوا های پریودیک زیادی با رؤسا داشت که گاه به کتک کاری هم میرسید یک دفعه مست وسط شرکت خطاب به یکی از مدیرها(که خیلی هم جبروت داشت) داد زد که نمی دونم کدوم خری تو رو مهندس کرده... یکی دو باری هم قهر کرد رفت ولی باز برگشت .
با لهجه ترکی غلیظش با چشمهای آب مرواریدی و عینک شکسته ای که با کش به سرش بسته بود همیشه یه سری جملات قصارضد مذهبی داشت که مثل ترجیع بندتکرارش می کرد در مورد بی فایده بودن رفتن به مکه و دور سنگ گشتن یا بشر یعنی به شر و یا اسلام یعنی تسلیم آخه آدم عاقل تسلیم میشه؟... خلاصه برای خودش خیامی بود .
دوستش می داشتم توی جمعی که شخصیتهاشون رو انگار از یک قالب زدند و بقول مهبد "ملغمه ناهمسانی از باورهای مذهبی، علوم، خرافات، عرفان و هزار چیزغم انگیز دیگر" بودند، همه چیزش مستقل بود وصداقت هولناک و محبت مردانه اش عمیقا اون رو برای من از جمع جدا میکرد
می گفتند جوانیش خیلی خوش تیپ بوده و توی فیلم فارسی ها نقش هایی داشته و تیک و تاکی با فروزان و جمیله میزده می گفتند زمان انقلاب وقتی همه آدم های حسابی شرکت می رفتند راهپیمایی در شرکت رو قفل می کرد تا هیچ کس به تظا هرات نرود و انقلاب نشود . می گفتند ... اسطوره ها داشت

هنوز گاه گاهی به من زنگ می زنه هر بار هم نصیحت ام میکنه آدم نباید دفترش از خونه اش دور باشد یه چند روزی هم برای من دنبال خونه ،تو روزنامه می گرده و بعدش هم یادش می ره .
توی اون دو سال ونیم در حین کارهای بیهوده ای که توی اون دفتر می کردم سوژه فکرو طراحی ام بود


..................................................................................................................................................
یکی به سمت بالا .آبی شده شاید هم خاکستری
متورم . خسته .نیمه خواب
دیگری مستقیم با پلکی افتاده . غمگین .قهوه ای
حق به جانب
به زیر عینک ذره بینی ات
هر کدام درشت تر بیمار تر
رقت بار تر



تکه ی شکسته یک بطری در زباله
دندان هایت
و دستت
شاخه درخت گزی سوخته از خشک سالی



از قامت مچاله ات با بویی جاودانه از سیر و الکل
تا اندرز های بدیهی ِ عقل کلت
ما نشسته ایم
نشسته به نظاره زوال
به تماشای مرگ تدریجی ات
مثل بینندگان فیلمی از آل پاچینو


۱۳۸۶۰۷۱۹

عیار هامان دلقکند
و افتخار دلقکی را بر شکم هایشان
چنان نصب کرده اند
که شوالیه ها داغ زخم را بر چشم های عاشق خویش
. . . .
جغد ها از خنده به سکسکه افتاده اند
لودگی جریان عشق بازی ست