۱۳۸۶۱۲۰۹

زالمانه

بی هیچ انگیزه ای شاید
ترا به همراه آرامشت
سکوتت و آن حلزون همیشگی ,
کشتم .

بواقع یعنی پایم را رویت نگه داشتم , مماس با لاک تو
سفتی پوسته ات را به زیر کفش هایم حس کردم
و یکباره و به تمامی ,
با نیرویی عمود
پایم را به رویت فشردم .

از اینکه هنگام رفتن پایم به زمین نمی چسبید فهمیدم
کاملن و تمامن به روی زمین باقی مانده ای
تمیز و بی نقص
احتمالا بعد از رفتنم , مایع بی رنگی از پوست منهدمت به آرامی تراوش می کند و سطحی سه برابرجسدت را به صورت منحنی بسته ای , روی زمین خیس می کند.

بی هیچ انگیزه ای که نه
ولی بی هیچ لذت یا تاسفی بعد از آن

۱۳۸۶۱۱۲۵

تو اين سیزده سال

حالا هرچي خوش غمزگی مي كردي يا كولي بازي در مياوردي و بعدش تریپ حزن صادقانه ورمی داشتی، من كه باورم نمي شد توي يكسال خرزدن ما برا كنكور كذايي، يكي در ميون پيش فرشاد ِعاشق ِ از همه جا بيخبرنمی رفتی ....

تا بالاخره رو شد و تو سوختي و ما هم رفتيم مرحله بعد. طبعن چندان تعجبي هم نبايد مي كردم وقتي عدل روز تولد بيست و پنج سالگيت ، شوهرت توي باغ كرج ِ يه نره خر مچت رو بگيره و كار بكشه به افتضاح و بابا ننه بازي و طلاق كشي....

ولي فكم بدجوري پايين اومد چند روز پيش كه يه جاي بي ربطي يه آدم بي ربط تررو دیدم و بهم گفت كه مُردي .پارسال سكته كردي و مردي تا من باز شماره فرشاد رو بگيرم كه مثل هميشه خودمون راست و درستش رو از همديگه بشنويم كه كِي و با چي و كجا...

۱۳۸۶۱۱۲۰














پابِرنده در خفنات خیابان
.ضیافت ایرانش

1- پيسارو نقاشي هايش را از خيابان هاي پاريس مي كشيد، خيابان هايي در شب ، در برف ودر غروب . بلوار هايي پر از آدم هاي ِ لكه درشت رنگی با كالسكه ها و اسب هايي محو كه تنها با نگاه كردن با فاصله میتوانی كليتش را درك كني. (اين نقاشي ها بعدن به سبك بنجل و كيچ " پاريسي " تبديل شد). او در حالی به این سوژه ها می پرداخت كه همقطاران امپرسيونيست او بيشتر به مناظر طبيعي و رمانتيكي مثل بركه ها يا تك ساختمان هايي قديمي وتک چهره ها يا جشن ها و سرخوشي ها سرگرم بودند. نگاه پيسارو را شايد بتوان در ادامه شور مدرن دوستي (مدرن كيشي؟) بودلر عنوان كرد : جدا شدن هنرمند از زندگي سنتي و پرتاب شدن و يكي شدن با زندگي مدرن، با همه جذابیت ها، ترس ها و اضطراب هاي آن.پرتاب شدن به خیابان.

2-خيابان جاي برخورد يا از كنار هم رد شدن "زندگي هايي " ست كه در محله ها بصورت موزاييكي كنار هم چيده شده اند.جعبه ساختمان ها باز ميشود و رشته هایی از زندگي هاي انساني به بيرون مي ريزد و حرکت می کند، کلافی بوجود می آید که رشته هايش از هم مي گذرند يا به هم ميرسند و يا با هم برخورد مي كنند. و از برخورد ها" اتفاق" شكل مي گيرد: بيخانمان ِ داستان چوبك از كنار زني با اندام مرمرين مي گذرد و عطرش را در هوا مي بلعد،با نگاه بدرقه اش می کند و فحش - سوالي حواله ميكند (اينا رو كيا مي گان؟) و اگنس جاودانگي كوندرا در پشت شيشه رستوران از شیوه همبرگر خوردن همشهريانش - که چربی آبدار را با بوی تن بغل دستی ها به دهان فرو میبرند- به عق مي افتد
اتفاق هايي جسمي تر يا ذهني تر . واضح تر يا مبهم تر.


1و2- خيابان محل ظهور مدرنيسم است و نمايشگرو مصداق آن.و سنت هاي نانوشته مدرنيسم در آن معتبرند. هاله تقدس بودلر شاعر در آن به زمين مي افتد تا وقتي در محله اي بد نام با آشنايي برخورد مي كند از قداست شاعرانه اش خجالت نكشد.
ويترين شهر است و بيرون ريز اتفاق هاي آن . اخلاقي و غير اخلاقي ، هنجار و نا هنجار ، هست و نيست.همان كه هست.


3- آینده گرایان از مرگ خيابان مي گويند .فوتوریستهای ایتالیایی در نقاشی هاواعلامیه ها یشان، لوكوربوزيه درشهر آینده و كولهاس در شهر عام. آنها جام هايشان را به اميد آينده پر مي كنند و به سلامتي بزرگراه ها مي نوشند. موافق شان باشيم يا كه نه ، آيا پياده رو ساختن خيابان ها ي اصلي قديمي، نوعي نگاه موزه اي به خيابان نيست؟ نگاه موزه اي و تنفسی مصنوعی به "مكاني" كه براي زنده ماندن و ادامه داشتن به كمك نياز دارد؟


1و2و3و4- خيابان جهان سومي ، معطل مانده است و مثل ديگر تجربه هاي مدرنيستي در اين كشور ها ، نصفه نيمه ، با ترس و لرز و سوراخ كليدي به نظر مي آيد. استثنا ها را فراموش كنيد و از ولي عصر و استانبول و انقلاب بگذريد. به خيابان هاي محله هایی مثل تهرانپارس و صادقيه نگاه كنيد و واضح ترش در شهرهايي مثل هشتگرد و اسلامشهردنبالشان بگردید.
خيابان هايي با پياده رو هايي تنگ،فضا هاي جمعي حداقلي، ترافيك هايي طولاني و ساختمان هاي مثل هم.
خيابان هاي تيپ
خيابان هايي بي هيچ امكاني از تجربه، همه قابل اشتباه گرفتن ،همه مثل هم ، هميشگي ،خسته کننده ،هرجايي ، بی اتفاق ..
خيابان هايي عقيم .عقيم در ايجاد تجربه هايي بصري ، حسي ، ذهني و اجتماعي.
اين خيابان ها "مكان " نيستند، صرفا يك "حالت" اند

...............................................................

5- به مارشال برمن تعظيم مي كنيم.

۱۳۸۶۱۱۱۷

سوال

بعد
با چشم هایی که پنج برابر درشت شده
خیره می شود
.
(دستت میرود
که سیگار را در چشم ها یش خاموش کنی)