۱۳۸۷۰۷۲۶

همان ،از فصل نهایی

من فقط می خواستم کباب ها سرد نشن که جارو جنجال راه انداخت هی حمید حمید کرد که چرا اینطوری می کنی ملت میخوان برقصن . تازه اونم وقتی که یه ربع پیشش صورتش رو بوسیده بودم. منم لج کردم چراغا رو روشن کردم گفتم الان فقط شام.
صبحش هم لابد می خواست تا لنگ ظهر بخوابه چون وقتی داشتم گردو ها رو می شکستم که پوس بکنم وقتی اومد برا خودش نسکافه درست کنه ، چپ چپ نگام کرد .گشاد خانوم نکرد اون میز بازار شام رو یه ذره جم و جور کنه.البته در این زمینه از اولش چیزی نمی فهمید وگرنه کلن خریت که لحاظ نداره.

۱۳۸۷۰۷۲۳

همان ، صفحه 23
وسط هیرو ویر ، زنگ زدیم به حمید بیا که کار خودته ، اونم از روی کار بلند شد با پیرهن سفید دکمه بالا پایین بسته اش اومد شد دبیر جلسه . بقیه هم که چسب زده بودیم و پلاکارد دستمون بود . از شانس گه همیشگی "باجوجه های نشسته در آشیانه ..."هم افتاده بود گیر ما ، ولی خداییش نطقی کرد .اسمی.

بعد از بیست و پنج روزهم که آزادش کردند هر چی گفتیم کجا بودی لاکردار دم نزد، مثل اینکه به جز سیم جیم سیاسی ،جای رژ روی یقه اش هم تو فیلم تابلو بود و خودش داستانی شد.
بعدش هم برنامه نمازجماعت اعتراض پیش اومد که با خشتک پاره اومد وخوند و بعدها نقل سجده تاریخیش رو ازبچه های اعتصاب تبریز هم شنیدیم .

۱۳۸۷۰۷۱۵


پاراگراف سوم از صفحه 17

....دانشگاه را که به مرغداری منتقل کردند، دانشجویان در جواب اعتراض ، شنیدند "دانشگاه قبلیتان که گاوداری بود". توضیح آنقدری قانع کننده بود که اعتصاب چندروزه متفرق شد و بچه ها با بازوهای متورم و موهای کپک زده و ابروهای نازک به پشت بوته ها رفتند تا سیگاریشان را بچاقند.
به هرحال دانشگاه قبلی سردری بزرگتر از ساختمان هایش داشت که اسباب خنده بود و توالتش در مسیر باد ، آشپزخانه در مسیر توالت و ظهر ها عطر قیمه ، بوی گه ، قاطی .
و خب البته که مرغداری این اشکالات را نداشت....