۱۳۸۷۰۶۱۱

فردا ، فردا تمامی اینها به پایان میرسد.

چاکرم مخلصم ِ غلیظی دارند ، در این دو ساله هر وقت که همدیگررا دیده اند گل از گلشان شکفته است و ماچ و بوس و برنامه داشته اند، راننده به تور ما هم که می خورد حال همکارمان را می پرسد و با علاقه برایش سلام می فرستد. بچه ها حدس هایی زده اند که شاید این راننده دختری چیزی دارد و برای این همکارمان برنامه ای ریخته است و نیششان باز می شود یا اینکه میگویند راننده شباهت به پدر دوستمان دارد یا اینکه اصلن آشنای مشترک دارند.

چند روز پیش سر ناهار وقتی که تنها شدیم به حرف آمد و بی مقدمه از پیرمرد گفت و اینکه از مشکلاتش با خبر است از دختر علیلش و پسر بیکارش تا لنجی فرسوده که در شمال دارد و شیلات یا کجا بر خلاف قولشان آن را نمی خرند. و از این گفت که چقدر دلش می خواسته تا می توانست با یک کمک مالی تاثیر گذاربه پیرمرد او را شگفت زده کند، چونکه فکر می کرده این کار عملی ترین و عینی ترین و دوست داشتنی ترین کاری خواهد بود که در زندگی می توانسته انجام دهد و می تواند با تصور اینکه چقدر آسودگی به آن خانواده می بخشد، همیشه لذت ببرد و به خودش ببالد .

مکثی طولانی کرد و با تردید و به سختی و با چهره ای مچاله ادامه داد که آخرین بار پیرمرد از کسر چند میلیونی پول پیش خانه گفته و اینکه بدلیل گرانی های این روز های مسکن شاید مجبور شود از تهران برود و این مساله با توجه به وضعیت خانوادگیش آسان نخواهد بود. همکارم با صدای آهسته ای گفت که پس از مدت ها پول چاله نکنده ای در حسابش بوده وحتیَ دستش داخل کیفش رفته و دسته چک را هم بیرون آورده ولی بعد با خودش گفته : بگذار برای پروژه بعدی... مثلن شب عید یا حالا هر وقت.

هیچ نظری موجود نیست: