۱۳۸۶۱۰۰۲

تفکر رسمی و چیز معنوی برای که به صدا در می آید

دوره ابتدایی با " از جلو نظام " ها و "از عمر ما بکاه و بر عمر او بیافزا "هایش فضای شادابی نبود ولی به یقین غمگین ترین دوره همسالان ما،دوران راهنمایی بود : بلا تکلیفی سنی به همراه سال های آخر جنگ و اتمام اش و تبعات فرهنگی و اقتصادی آن. در همان زمان فوارۀ خلاقیت سیستم آموزش کشور به نقطه اوج خودش پاشیده شد و نهادی به نام امور تربیتی را در مدرسه هااحداث کردند . حاصل اش دفتری بود پر از تسبیح و مفاتیح و کتاب های مطهری و درسی بنام پرورشی که طرح اُسوه و یارگیری برای تواشیح از برنامه های آن بودند از ثمره های دیگر آن ،بازیافت وتولید مقادیر متنابهی پاچه خوار بود مثل هر نهاد قدرت دیگری در هر کجای دیگر
ازخدمات فوق برنامه این گروه می توان به بازرسی کیف ها در زنگ تفریح اشاره کرد که بصورت غافلگیرانه و گاز انبری انجام میشد و هر بار تعداد زیادی عکس های هنر پیشه های هندی ، نارنجک های اکلیل سرنجی ونامه های شمع وپروانه ای و کتاب های مشکوک به غنیمت گرفته می شد. مرتکبین جلوی در دفتر ایستانده می شدند و البته غنایم در بسیاری موارد، سر از کاسۀ مالندگان در می آورد
در یکی از این بازرسی ها رمان زنگ ها ی همینگوی لو رفت و چون موضوع فصل ششم آن، عشق بازی یک سرباز بود در حیطۀ کتا بهای مستهجن قرار گرفت و در بین امور تربیتی ها و بعد ناظم و مدیر دست به دست شد واحضار و توبیخ شدیم. دو سه هفته ای هر روز پشت در دفتر حضرات می ایستادیم و بازجویی ها و ولی محترم و نمره انضباط و تعهد کتبی با درج در پرونده.
بعد ها بعنوان جایگزین و ارشاد کننده در جلسات پرورشی کتابهایی نظیر تماشاگه راز به ما معرفی شده و امتحان گرفته شدند ،ما تفهیم شدیم که درعرفان حافظ، " آنکه مویی و میانی دارد" یک چیزی در مایه های "نمازشب خوان " است و یا "بگشا بند قبا" به معنی" لخت شو" نبوده و چیز دیگری است که چون مهم نبود یادم نمانده است
.
سال های اول دانشجویی، در یکی از شب های لم دادن و گل واژه خوانی، حرفی از سعدی و بعد حکایت " حکیمی را بادی سخت در شکم پیچیدن گرفت ، طاقت ضبط آن نداشت ...." در گلستان شد. در حین خنده و صدور مجوز ادبی، یکی از دوستان که بسیار باهوش و با استعداد هم بود ، شاکی شد. و همه را به سطحی نگاه کردن متهم کرد که در همچین کتابی نمی شود به ظاهرش توجه کردو شما معنای مادی را فقط در نظر می گیرید و و متاسفم که فلان وادبیات ما که چطور........از آن بحث بی نتیجه ، برای ما در سال های بعد، اصطلاح طنز"گوز معنوی" به شباهت شراب معنوی و عشق بازی معنوی، باقی ماند که همیشه موقع گفتنش با لبخندی در مایه های یادش بخیر همراه می شد
و این اولین بار نبود که می دیدم تفکر رسمی که به وسیلۀ رسانه ها و نهاد های قدرت تبلیغ و اعمال می شود چگونه بروی ذهن هایمان می نشیند و گاه به کج ومعوج ترین وخنده دار ترین شکل ممکن خود را بروز می دهد
.
از آن روز ها تا بحال، در لا به لای حرف ها یی که درباره نهادینه سازی چیزی گفته می شود یا در راستای مسائلی هویت بخشی کنند و یا از حرکات نرم چیزی ضد چیزدیگرو توطئه می گویند ویا به سانسورو اخلاق گرایی رسمی دعوت می کنند با دقت دنبال چهره های آشنایی می گردم
به دنبال امور تربیتی هایی می گردم که ما را کنار دیوار نگه داشته اند .

۲۴ نظر:

ناشناس گفت...

دنبالشان نگرد. اونها همه جا هستند. تو تاکسی. نانوایی. شهر.کوچه. خیابان. خانه. اون دنیا. مثل سایه. تو خودمون. تو پاسارگاد.تو نقش جهان. تو چالدران. همه جا. اونها رو خودمون ساختی. دوهزارو پانصدو نمیدونم چقدر.
کاپیتان هادوک

ناشناس گفت...

خودمون ساختیم ودوهزار و پانصد و نمی دونم چقدر سال صحیح می باشد. دو امضا

ناشناس گفت...

yeki az karaye omur tarbiatie ma in bud ke beshinan tu namazkhune o baraye kar kasi ke namaz nemikhune(bana be dala'ele shar'ee!!) tarikh bezanan ke ye vaght be jaye ye hafte ye moghe nashe ke 10 ruz namaz nakhune...badesh age mahe bad daghighan hamun ruz dar ghesmate namaznakhun ha hazer nabashe khabare hamele shodanesho be khanevadash midadan!

ناشناس گفت...

متن بسيار جالبي بود. واقعا از خواندنش لذت بردم. البته دردناك نيز هست. دچار نوستالژي بدي شدم. هميشه فكر مي‌كردم شما از ورودي‌هاي 80 به بالا بايد باشيد و با نسل ما كه فرزندان انقلابند! فاصله داريد..اما مي بينم كه اشتباه كرده‌ام و به خوبي با متنتان ارتباط برقرار كردم.. همه چيز برام تداعي شد: بازرسي، توبيخ، نصيحت،اخراج از مدرسه ... آه كه كودكي، نوجواني و جواني ما را اينچنين به باد دادند... ممنون از مطلبت دوست عزيز

ناشناس گفت...

این ها کارشان را ÷شت ÷رده می کردند فقط گیرشان برای ما بود .بعد هم فرزندان خود را زودتر از بقیه فرستادند خارج که کسی از این گیرها بهشان ندهد.
کورش

Sir Hermes گفت...

می گوییم چه خوب شد شما آمدید در بارگاه ما یک تق تق ای کردید تا ما هم بیاییم این جا و بشینیم سر فرصت حرف های خواندنی تان را بخوانیم، ها!ـ

ناشناس گفت...

سلام کاپیتان درسته تو خودمون.
سلام مهتابی
سلام بختیار عزیز خوشحالم که مورد پسندت بود بیشتر در ادامه کامنت های پست گذشته بود
سلام کورش خان و احتمالا نظرات خودشان هم الان عوض شده
سلام بر مارانای بزرگ
خوشحالم کردید

ناشناس گفت...

قرار گیری ایران در مسیر تجارت بقول پرویز پیران از ایرانیان مدلی بوجود آورده که در مختصات و دسته بندی های غربی نمیگنجد. در تاریخ ایران 1500 جنگ ثبت شده وجود دارد. تامین امنیت راهای تجاری یا تملک آنها مدلی ملوک الطوایفی منحصر بفردی بوجود آورده که آن را نمی توان با مدلهای غربی یعنی الگوی پیشنهادی مارکس و" نظریه آغازین و هدایت کننده" و گذار از برده داری به فؤدالیته و بعد از آن مطابقت دادو نیز سایر نظراتی که به اشتباه مورد استفاده قرار گرفته ان مثل نظریه" پاترون و کلاینت" و نیز "شیوه تولید آسیایی" و خواسته اند از آن گرته برداری کنند که تعریف آنها از حوصله بحث خارج وروده درازی می باشد. از این حیث پرویز پیران مدلی را پیشنهدی می کند که بی شباهت به نظرات ابن خلدون نیست و آنرا" نظریه ژیواستراتژیک و ژیوپلتیک ایران" می نامد (خودتان ی ها را همزه بخوانید) این که این موضوع ربطش به مباحث علیرضا خان چیست به قسمت بعد مربوط می شود و نیاز به سیگار و چایی می باشد که اگر اجل سر نرسد بی هوا یا از سر خوشی خواهم گفت
کاپیتان آرچیبالد هادوک

ناشناس گفت...

میان چایی :در ضمن از آنجا که حوصله وبلاگ بازی نداشتم و کسی هم غیر از این علیرضا خان به تشویقم نپرداخت که فایده ای نداشت و قسم خورده و مار گزیده از عاقبت دیگران حدودم را مشخص کردم و از این غلط ها فعلن نمی کنم تصمیم بامزه ای گرفتم که بصورت انگلی زندگی دیجیتال داشته باشم مثل جانورهای ماتریکس همه جا بروم و هردفعه میهمان کسی باشم. از شانس این پسر که هم خوشتیپ است هم بنظرم خوب و از نوشته هایش هم خوشم می اید و قبل از تایید همه کس را راه می دهد فعلن اینجا ارتزاق می کنیم. فکر کنم بعدش بروم سراغ این چگوارای جوان و کمی هم آنجا زر بزنیم. یاد پیرزن ارمنی می افتم که در محل ما اما خانه هرکس که می شد مدتی زندگی می کرد و وقتی خانه ما می امد به جاش برایمان قصه می گفت و یا بزور فرانسه یاد می داد بعد هم یهو غیبش زد.در ضمن از همین جا اعلام می کنم که با انکه وبلاگم مجانی بوده ولی به بهترین پیشنهاد پسوورد و آن یکی فروخته می شود برای بدست آوردن قیمت هم می توانید ساعت علافی من را در یک قیمت منصفانه ضرب کنید در حد حقوق یک فاز دو کار هم مقبول است. از آنجا که همه اینکاره اید می توانید حدود تقریبی ساعت را حدس بزنید. در ضمن اگر دو برابر بدهید "حاظریم" با ظ که کفسازی های کارفرمایان خبیثتان را بکشیم تا تضمینی یک پروژه ده دهم هم گیر بیاورید. زیاده عرضی نیست علیرضا خان در حفظ یا پاک یا سانسور مطالب انگلی مجاز و مختارند
کاپیتان هادوک
قسمت بعدی را بعدن می نویسم

ناشناس گفت...

حالا اگر من جنکظ بودم و شما آیظنمن یک چیزی... اینطوری که فایده ندارد اخوی

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

سلام علیرضا
متنتان بغایت جالب و خواندنی بود . مثله بقیه ی یادداشتهاتون . همرو واو به واو دنبال می کنیم . کتاب "دین و زندگی " سال اول دبیرستان رو هم ببینید خیلی جالبه. توی تاکسی از بچه مدرسه ای ها گرفتم ورق زدم . برادرم که تقریبا همدوره ایه شماست نسل خودشو ویران شده میدونه .این ادیسه ی فعلا که با ماست

ناشناس گفت...

کلمه کاپیتان منو یاد فیلم "انجمن شاعران مرده" می اندازه که بی نهایت رمانتیسم اش با مذاق من سازگاره و صحنه آخرش چه تو چنل 2 چه تو شبکه جهانی سحر ولایت، اگه دور و برم خالی باشه،به اندازه ی کارتون" دختری بنام نل" تو بچگی ،اشک انگیزه
خوش آمدی کاپیتان
.
سلام حسام عزیز
خوشحالم و منم نوشته هات
رو دنبال می کنم اون کتاب رو هو حتما می بینم
ممنون

ناشناس گفت...

آره دوست من دنیا را باید از این بالا دید. روی میز
کاپیتان هادوک

ناشناس گفت...

دنباله: گفتم که ایران دارای مدل خودش است و از این حیث مشابه سازی آن غلط است البته با توجه به نظرات پرویز پیران. تامین امنیت راههای تجاری به گفته او موجب بوجود آمدن استبداد طولانی و دوره ای بوده است که باز تولید این استبداد موجب نهادینگی آن در ذات اقوام ایرانی شده است. برای اطلاع بیشتر باید به این موضوع توجه شود که چرا پس از جنگ جهانی اول و وقایع سال 1920 امپراطوری عظیم عثمانی براحتی تجزیه شد و کلی کشور کوچک عربی و بالکانی بوجود آمد اما ایران تجزیه ناپذیر باقی ماند. ایرانی ها می بایست یکپارچه می ماندند نه اینکه فقط خود بخواهند بلکه انگلیس ها و روسها هم به توافقی نرسیده بودند . شاهکله ارتباط تجاری در ایران نمی توانست آنها را به تقسیم شمال و جنوب یا شرق و غرب راضی کند و توافق بر یکپارچگی ایران شد و نقشه این گربه باستانی به مجرد ترین شکل ممکن باقی ماند.و انگلیس ها خرسند از سابقه تاریخی روسها نزد ایرانیان دنبال قبضه کردن آن بودند که البته نمی توان از فرهنگ پیچیده ایرانیان و مقاومت آنها هم صرفنظر کرد ولی در دوران ابرقدرتی قرار نداشتیم که مقاومت چندانی بشود کرد. لازم به ذکر است که انگلیس ها هم به این نکته آگاه نبودند چنانچه در نزد ایرانیانبعد ها تبدیل به دشمن اصلی شدند که تا نسلها پس از دایی جان ناپلیون دشمن اصلی و مسبب کلیه مشکلات ما باشند.جنگ جهانی اول تمام شد و مشروطه و شازده از فرنگ برگشته ها و موج اول روشنفکری و توجه به مردم و عوام و رعیت اولین نسیم های اعتراض و احقاق حق و طلب هزاران ساله ایرانی ها وزیدن گرفت و این استبداد مادر زادی و گریز از آن به دلمشغولی و ابزار زندگی بدل شد. مدل به سویی دیگر برگشت که بارزترین اثرات آن که به آنچه علیرضا تعریف کرد بر
میگردد. تا بعد و غذام هم سوخت
کاپیتان هادوک

ناشناس گفت...

راستش دیگه حوصله تموم کردن اون مطلب را ندارم. به نظرم رسید وبلاگ مال آدمهای تنها باشه که هروقت تنهاییشون بیشتر می شه وبلاگ نویسی می کنند. فکر می کردم چرا این همه وبلاگ وجود داره در ایران. جایی شده برای زمزمه حضور. همشون هم بی گناهند حتی اونهای که حال همدیگر را می گیرند. برای اینکه حاصل عمرشان که در دستشان هیچی نیست با دیگرانی تقسیم کنند که شاید بتوانند حضورشان را در این تاریکی ثابت کنند. اون مطلب را هم بی خیال بشین ولی به این مربوط میشد که استبداد باز تولید شده و نهادینه شده درژن ایرانیان آنها را به
چیزهای وا داشته که این هم یکی از اثراتش بود. از حضور جناب علیرضا خان مرخص می شوم و از میزبانیش سپاسگذارم. پیروز باشید.
کاپیتان هادوک

ناشناس گفت...

جه خبر شده دوست من؟ مثل اینه که قراره زلزله بیاد. همه بجز اون دوست ضدهمه چیز ساکتند. خودت کجایی؟

ناشناس گفت...

belakhare adrese veblago peyda kardam!!
mibinam ke gozashteye shoma pir patala mese ma javonas!
shayad farzandane ma ra samani bar sar bashad

ناشناس گفت...

راستی مجله شهروند امروز گفتگویی با پرویز پیران دارد که مجددن در مورد نظریه او که داشتم تعریفش می کردم مفصل توضیح داده تا من از نیمه رها کردنش عذاب وجدان نداشته باشم.
کاپیتان هادوک

Morteza Mirgholami گفت...

اینهاضمیر ناخودآگاه و روی تاریک جامعه زخم خورده , جنگ دیده , چاپلوس پرور و تعارفی ایرانی اند.

ناشناس گفت...

سلام علیرضا خان اینار رو ول کن منم که دیوونه کارهاتم خیلی دوست دارم تو دفترت کار کنم مهندس

ناشناس گفت...

بهت پیشنهاد میکنم کتابهای" ارامش دوستدار" رو بخونی،البته تو فرانسه چاپ شده ولی میشه پیدا کرد ،تیر خلاصه به مسله خلاص.
و من خیلی دوستت دارم

زهرا رستمی گفت...

خیلی جالب بود کلی خندیدیم.من معلم هستم جز معلمهای جوانم تقیبا هر سال رفتم گزینش آموزش و پرورش و جواب پس دادم چون همیشه با همین تربیتی ها مشکل داشتم .واقعا دلم برای شاگردام میسوزه.صبحا وقتی میرم مدرسه از پشت میکروفون صدای کسی رو میزارن که داره دعای عهد میخونه اونقدر صداش غم داره که آدم اول صبح بی اختیار یاد ه همه بد بختی هاش می اوفته گریه میکنه.من معلم برای رنگ پوستم برای مانتو رنگیم برای زیاد خندیدنم برای آدم برفی درست کردن با شاگردام رفتم گزینش جواب پس دادم حالا چه برسه به این بچه های بیچاره.از نظر این تربیتی ها بچه های هنر معماری همیشه تو دانشگا هم نا سازگار بودن از اومدن ما به جمهشون خیلی نار ارضین.

زهرا رستمی گفت...

خیلی جالب بود کلی خندیدیم.من معلم هستم جز معلمهای جوانم تقیبا هر سال رفتم گزینش آموزش و پرورش و جواب پس دادم چون همیشه با همین تربیتی ها مشکل داشتم .واقعا دلم برای شاگردام میسوزه.صبحا وقتی میرم مدرسه از پشت میکروفون صدای کسی رو میزارن که داره دعای عهد میخونه اونقدر صداش غم داره که آدم اول صبح بی اختیار یاد ه همه بد بختی هاش می اوفته گریه میکنه.من معلم برای رنگ پوستم برای مانتو رنگیم برای زیاد خندیدنم برای آدم برفی درست کردن با شاگردام رفتم گزینش جواب پس دادم حالا چه برسه به این بچه های بیچاره.از نظر این تربیتی ها بچه های هنر معماری همیشه تو دانشگا هم نا سازگار بودن از اومدن ما به جمهشون خیلی نار ارضین.