۱۳۸۷۰۲۱۱


اگه نوشتن مثل خط کشیدن بود یا من اونجور نوشتن رو بلد بودم،فکر کنم می تونستم ساعت ها بشینم بی نتیجه بنویسم و فرت فرت صفحه ها رو سیاه کنم. اونوقت شاید بجای این دفترچه های اسکیسی که توی این سالها در کلاسها ی مختلف تاریخ اسلام و استاتیک یا در شرکت های مختلف و توی رختخواب توشون الکی خط کشیدم،چند جلدی کتاب نوشته بودم که البته اونها هم معنی خاصی نداشتند ولی یه جورایی خیلی خوب بودند،مثل همین دفترچه ها که در اوج ِ هیچی نبودن همینطوری خوبند.
بی تمرکز طراحی کردن از اونجایی خوبه که کاملن انعطاف پذیره ، میتونه با ایده، بی ایده ،باحوصله و بی حوصله انجام بشه ،خودش خودش رو ادامه می ده ،تغییر میده ،مراقبت و مواظبت نمی خواد واسه خودش تو کوچه بزرگ میشه .میتونی از یه قطره مشکوک که موقع عطسه روی کاغذ افتاده یه چهره بسازی ،یا از یه خط بی ربطی شروع کنی و حجمی غریبه از توش بیرون بیاری و وسطش حال کنی تبدیلش کنی به یه فیگور، آخرش هم که می بینی گندخورده توش ،سیاهش میکنی و بخودت یادآوری می کنی که ترکیب بندی های آبستره مادر هنرهای تصویریند. میبینی.اصلن خراب شدنی وجود نداره.داغون ترینشون هم نگهداشتنی اند.هیچ وقت هیچ صفحه ای رو نمی کَنی ،مچاله نمی کنی،حذف نمی کنی واسه همینه برخلاف همه دفتر های دیگه که در طول زمان لاغر می شن ، دفتر های اسکیس تا آخرش صلابت و عضلانگی خودشون روحفظ می کنند و پایانی کلفت رو برای خودشون رقم می زنند.در اوج. قدرتمند و مردانه عین تراژدی های یونانی.
هیچ وقت دفتر های سابقت رو نقد نمی کنی، طرح ها اگه پشت وانتی وغروب وصخره ای هم باشن اَه اَه و چه لوس و لزج نمیگی.از ترس آبرو قایمشون نمیکنی، مثل انشا های دبیرستانی نیست مثل غزل های لب لعل نمکین ِ شونزده سالگی نیست مثل تو دنده استارت زدن نیست....
توی دفترچه اسکیس دموکراسی حکم فرماست،طرح های مدادی ،آبرنگی،ذغالی وجوهری میتونن در نهایت احترام کنار هم قرار بگیرند کسی هم بیضه نمی کنه بگه چرا (هارمونی کجا بود، پلورالیسم رو بچسب.)چهره ای که با جوهر و تف ِ خلطی کشیدی همونقدری ارج و قرب داره که حجم معماری ای که هزار ساعت خودآزارانه هاشورش زدی. می تونی بشینی از رو لختی های کلیمت پنجاه دفعه بکشی، می تونی احجام فیل هوا کن ات روچپ و راست و زرت زرت تو دل هم فرو کنی و بیرون بیاری،کش بدی،کج کنی،له کنی،دفرمه کنی،هزار متر کنسول کنی،باسن لق ِجاذبه زمین و منتقد و کارفرما....... اووواَه( راستی تا یادم نرفته بگم نه که معمار جماعت خیلی مودبند، در مورد آلوده کردن ساحت قلم هی به من تذکر می دن منم دارم سعی می کنم تا جایی که به روان ِ مطلب انگشت جدی ای وارد نشه از جایگزین های استریل استفاده کنم)...اووواَه.. دفترچه اسکیس تجسم رویاهاته، همون تابلوی رفع تموم محدودیت ها در جاده ست، کسی نمی تونه گیر بده کپ زدی،ال کردی، عملکرد نداره،سازه جواب نمیده، اقتصادی نیست .زهر مار.
یه موقع هایی هم توی یکی از اینها یه نوع فرمی ،فیگوری،یه خانواده حجمی سر و کلشون پیدا می شه،به نسل های بعدی راه پیدا می کنه، پخته میشه و بعد هم آروم آروم توی یکی از دفتر های بعدی می میره، بعد ها هم که می بینیشون تو مایه های همکلاسی های قدیمی اند، سلام علیکی و سه دقیقه خاطرات قدیم و خدافظ شما..
اگه نوشتن مثل خط کشیدن بود یا حداقل من اونطور نوشتن رو بلد بودم،اونوقت این نوشته اینی نمیشد که الان هست،یه چیزی میشد ول و آزاد وآبستره، نیمه کاره از چند جهت،شخصی و مبهم و احتمالن گیج. وبا لحن آدمی که از چُرتِ سیر و پُر بعد از ظهر پا شده و لم داده و توی دفترش خط می کشه و خط هاش یه جورایی شبیه قیافه داوود بهبودی میشه که ماهواره داره گلچینی از کلیپ هاش رو - با تمامی مینیمال فِیس های امروزی و شمایل ِ تریلی ِ سابقش- پخش می کنه، نه با لحن آدمی که سه روزه این نوشته رو دفع کرده و حوصله نمی کنه که تایپش کنه.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

در مورد نوشتن یکی دو مورد اینجوری دارم. ولی مطمئن باشید به احتمال زیاد هیچکی نمی فهمه. یادمه یه بار یکی شونو تو انجمن خونده بودم هیچکی نفهمید. گفتن دوباره بخون دوباره م منظور منو نفهمیدن. ولی خوبی اینجور نوشته ها اینه که به قول شما انقد بازن که هر کی می تونه هر برداشتی بکنه. بعد یه حرفای سی آ30 و ایضا فلسفی از توش درآورده بودن که چهار شاخ مونده بودم! خودم تازه اون موقع فهمیدم. :))

چه خوب که انقد اسکیس دوست داشتین و دارین و همه جا باهاتونه. دست راستتون رو سر آدمایی مثل من. بخدا.

دوست داشتم. نوشته هاتونم خیلی خوبه.

فکر کنم این کامنتای من مونولوگه. امیدوارم از این مرحله ای که هستم به خوبی و خوشی به یه سمت خوبی برم. خدایا! :(
:)

زهرا